واحدآموزش مجموعه تربیتی تبیین
بسمه تعالی
کار اصلی معلم آموزش است.و آموزش : به فعالیت های از پیش طراحی شده که با هدف ایجاد « یادگیری » بصورت رابطه دوجانبه انجام می شود.
یادگیری
یادگیری تغییر نسبتا دائمی در رفتار است که در نتیجه تمرین حاصل شده است.
نقش یادگیری در همه صحنههای زندگی نمایان است. یادگیری نه تنها در آموختن خاص مطالب درسی ، بلکه در رشد هیجانی ، تعامل اجتماعی و حتی رشد شخصیت نیز دخالت دارد.
مثلا یاد میگیریم از چه چیزی بترسیم، چه چیز را دوست بداریم. چگونه مودبانه رفتار کنیم و چگونه صمیمیت نشان دهیم و … .
برخی ملاک یادگیری را « تغییر در رفتار » می دانند. اما نه هر تغییری. بلکه غالبا یادگیری تغییر نسبتا بلندمدت است.
برخی پدر تئوری یادگیری را جان لاک می دانند . جان لاک – بخلاف افلاطون و دکارت که معتقد بودند برخی عقاید در انسان ها جنبه ذاتی دارد یعنی پیش از تجربه درذهن موجود است – قائل بود ذهن انسان ورق سفیدی است تهی از هر ویژگی ، بی هیچ اندیشه ای .اما چگونه می شود که ذهن پر می شود ؟ و از کجا این همه مواد برای استدلال و شناخت می یابد؟
“جان لاک” پاسخ میدهد تنها و تنها تجربه. از تجربه است که همه دانش ما سرچشمه می گیرد و از تجربه است که دانش حاصل می شود .
نظریه های یادگیری
نظریه های یادگیری در واقع تحلیل کننده شرایط یادگیری است .
نظریه های مختلفی در زمینه یادگیری وجود دارد که میتوان آنها را در دو حوزه مورد تحلیل و بررسی قرار داد:
- حوزه رفتار گرایی یا نظریه های شرطی
- حوزه نظریه های شناختی
دیدگاه این دو نظریه در مورد یادگیری و حتی در زمینه آموزش کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند.
از چهره های شاخص نظریه رفتارگرایی می توان واتسون،اسکینر و پاولف را نام برد.
نظریههای رفتاری
رفتارگرایی، دیدگاهی است که میگوید رفتار، باید به وسیلهی تجارب قابلمشاهده، تبیین شود نه به وسیلهی فرآیندهای ذهنی.
از نظر رفتارگرایان، رفتار آن چیزی است که انجام میدهیم و مستقیما قابلمشاهده است، لذا افکار، احساسات و انگیزهها، موضوعهای مناسبی برای علم مطالعه رفتار نیستند، زیرا آنها را نمیتوان مستقیما مشاهده کرد.
نظریههای شرطیسازی کلاسیک، کوشش و خطا و شرطیسازی کنشگر، از دیدگاههای رفتاری هستند که این موضع را انتخاب کردهاند.
این نظریهها، یادگیری را” ایجاد و تقویت رابطه، و پیوند بین محرک و پاسخ، در سیستم عصبی” انسان میدانند.
از نظر صاحب نظران این رویکرد، در فرآیند یادگیری، ابتدا “وضع یا حالتی” در یادگیرنده اثر میکند، سپس او را وادار به فعالیت مینماید و بین آن وضع یا حالت و پاسخ ارائهشده، ارتباط برقرار میشود و عمل یادگیری انجام میپذیرد.
قوانین یادگیری از دیدگاه رفتارگرایی
- قانون آمادگی : فرد باید به یک مرحله از رشد و دانش برسد که بتواند موضوع را بفهمد.
- قانون اثر : یعنی بین محرک و پاسخ باید رابطه خوشایندی وجود داشته باشد.
- قانون تمرین و تکرار : وقتی قانون اثر یعنی رابطه بین محرک و پاسخ خوشایند شد . اگر چنین رفتاری تکرار و تمرین شود ، بیشر تاثیر می گذارد.
نظریههای شناختی
از دیدگاه این نظریه، یادگیری یعنی کسب و بازسازی ساختارهای شناختی است که از طریق آن، اطلاعات پردازش و در حافظه ذخیره میشوند.
آنان بر این باورند که یادگیری، یک “فرآیند درونی” است که ممکن است به صورت تغییر فوری در رفتار آشکار، ظاهر نشود بلکه بهصورت تواناییهایی در فرد ایجاد و در حافظهی او ذخیره میشود و هر وقت که بخواهد، میتواند آن تواناییها را مورد استفاده قرار دهد.
نظریههای شناختی شامل نظریه گشتالت، آزوبل و بندورا است.
صاحب نظران این رویکرد، یادگیری را ناشی از شناخت، ادراک و بصیرت میدانند. بدینصورت که آموختههای جدیدِ فرد، با ساختهای شناختی قبلی او تلفیق میگردد. چون یادگیری، یک جریان درونی و دائمی است و انسان همواره به جستجوی محیط زندگی خویش و کشف روابط بین پدیدهها میپردازد، پس ساخت شناختی خود را گسترش میدهد.
علم، شناخت، دانستن و فهمیدن همه به یک معناست.
و شامل علم حضوری، حصولی و شهودی هم می شود.می توان روش درون نگری” آنجل” که آن را مشاهده مستقیم فرایندهای ذهنی نامید را ناظر به شناخت حضوری دانست. و در مقابل روش تجربی را که به وسیله مشاهده ، مصاحبه و … صورت می گیرد ناظر به علم حصولی شمرد.
شدیدترین انتقاد از علم حضوری از سوی “واتسون” رهبر رفتارگراها صورت پذیرفت . رفتارگرایان معتقد بودند هر چیزی که از درون نگری به دست می آید نمی تواند مورد قبول علم روانشناسی باشد.
همچنین جنجال بر سر “شناخت فاقد تصویر ذهنی” نیز به نحوی به همین موضوع مرتبط است.
قابل توجه است همه انتقادات رفتارگرایان، متوجه علم حصولی است که ناشی از علم حضوری است.
ابزارهای شناخت
الف) حواس ظاهری : حواس پنجگانه
ب ) حواس باطنی :
- قوه خیال : پس از قطع ارتباط با اشیاء صورت مشاهده شده را در خود حفظ می کند و در موقع لزوم به خاطر می آورد. قوه خیال در واقع وظیفه ذخیره سازی اطلاعات را در قالب رمزهای دیداری و شنیداری بعهده دارد.
در روان شناسی از سه نوع حافظه یاد شده که عبارتند از : حافظه حسی . حافظه کوتاه مدت. حافظه بلند مدت - عقل : یکی ابزارهای عالی شناخت
در ادراک عقلی آنچه حاصل می شود در واقع یک مفهوم است نه درک و شهود خود شیء
لذا از سویی محتاج ادراک حسی و خیالی است و از سویی راهی به درک حضوری و شهودی حقایق ندارد. - وجدان شهودی :
بالاترین مرتبه ادراک است، زیرا فرد واقعیت اشیاء را می یابد.
اهمیت آن در خطا ناپذیری آن است. - قلب « به عنوان یکی از ابزارهای شناخت »
از آیات و روایات برداشت می شود که قلب می تواند در اثر تزکیه و تطهیر به حقایقی فوق عقل دست یابد.حتی گاهی صفای قلب مایه الهام ها و سروش های غیبی می گردد و انسان به آگاهی هایی دست می یابد از طریق حس و عقل به هیچ وجه امکان پذیر نیست. قلب به این معنا همان ” نفس ناطقه ” حکما است.
کارکردهای قلب در قرآن :
ادراک
الف : لهم قلوب لایفقهون بها : فهم دقیق و عمیق به قلب نسبت داده شده
ب : افلا یتدبرون القران ام علی قلوب اقفالها : تدبر در قرآن را نیز به قلب نسبت داده
ج : لا تدرکه العیون بمشاهده العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان : ادراک حضوری نسبت به خداوند نیز کار قلب است. قلب ها می توانند خدا را ببینند. این علم و ادراک یک نوع علم حضوری و شهودی است 2. عواطف و احساسات
در واقع عواطف و احساسات در پاسخ به حوادث محیط پیدا می شوند و به ما کمک می کندکه با فرصتها و چالش های زندگی ، سازگار شویم . در آیات فراوانی احساس باطنی و حالت های عاطفی به قلب نسبت داده شده است .
روان شناسان برای فهم عواطف، چهار بُعد برای آن در نظر گرفته اند که عبارتند از :
1. بعد ذهنی : که به عاطفه، حالت احساس می دهد و به ذهن می آید.
2. بعد زیستی : فعالیت دستگاه های خودمختار و هورمونی را شامل می شود.
3. بعد کارکردی : جنبه انگیزشی عواطف را تامین می کند. بطوریکه عواطف ، امیال و هدف هایی را
بوجود می آورد. و رفتار فرد را بصورت انطباقی هدایت می کند . عشق و محبت باعث نزدیکی و
تقرب جویی شده و ترس و نفرت رفتار گریز و فرار را به دنبال دارد.
4. بعد بیانگری :جنبه ارتباطی و اجتماعی عواطف و هیجانات است .می توانیم از طریق ژست ها و به
ویژه جلوه های صورت ، عواطف و احساسات خود را به دیگران انتقال دهیم .
بعد ذهنی عواطف، در قلب احساس می شود. عواطف مثبت احساس شادی و طراوتی است که رفتار گرایشی را حمایت می کند و عاطفه منفی احساس ناخوشایندی است که باعث کناره گیری و اجتناب فرد از موقعیت ها و یا اشخاص مورد نظر می شود .
مثال:
قلب و ترس :
در جهت گیری فرد چه در زندگی دنیوی و چه در زندگی ابدی اخروی نقش بسزایی دارد.ترس از عذاب الهی و کیفر خدا، مومن را به اجتناب و ترک گناه و پایبندی به تقوا و انجام عبادات وا می دارد.خداوند در این باره می فرماید:
اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا 2 انفال
والذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الی ربهم راجعون 60 مومنون
قلب و خشم :
خشم پرشورترین هیجان است که به صورت غضب ، خصومت، انتقام جویی، از کوره در رفتن، کفری شدن و غیظ ابراز می شود . جایگاه اصلی آن در قلب است و بصورت پرخاشگری در رفتار فرد اظهار می شود . خداوند حالت خشم و غضب را به قلب نسبت داده می فرماید:
و یذهب غیظ قلوبهم و یتوب الله علی من یشاء و الله علیم حکیم 15توبه
محبت در قلب :
محبت اهمیت بسیار در زندگی انسان دارد و در آغاز بصورت عشق ظاهری و محبت به زن و فرزند و امور مادی جلوه می کند اما در تداوم ، قدرت آن را دارد که انسان را به عشق آسمانی برساند.در این صورت محبت ریسمان محکمی است که انسان را به خدا پیوند میدهد.از نظر اسلام محبت بیشترین نقش را در روابط اجتماعی و تشکیل جامعه آرمانی اسلامی دارد .
لذا رسول خدا ﷺ می فرماید : الراس العقل بعد الایمان التودد الی الناس بحار.ج74.ص392
- فؤاد ( دل )
از نظر قرآن، فؤاد یکی از راه ها و عوامل شناخت است:
ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا 36 اسراء
از نظر مصداق فواد و قلب یکی است که در فارسی به آن ” دل ” اطلاق می شود
اما نکته قابل تامل این است که آیا همه شناخت ها از طریق این حواس و قوای ادراکی بدست می آید و اکتسابی هستند یا انسان دارای یکسری معلومات فطری – یعنی معلومات غیر اکتسابی – نیز هست که تجربه و یادگیری در آن ها نقشی ندارد؟
در این زمینه 3 دیدگاه مهم وجود دارد :
1. تجربی نگری :
معتقدند تمام شناخت ها و معلومات انسان از تجربه و با استفاده از حواس حاصل می شود. این جنبش عمدتاً توسط سه فیلسوف – جان لاک ، برکلی و هیوم – نشان داده می شود.
2 . فطری نگری
نقطه مقابل تجربی نگری است و معتقدند شیوه ای که بر اساس آن محیط اطرافمان را درک می کنیم به تجربه و یادگیری بستگی ندارد. این نظریه به شکل افراطی در نوشته های افلاطون به چشم می خورد. او معتقد بود انسان موقع تولد همه چیز را می داند.
3 . فطری – تجربی نگری
هم فطرت و هم تجربه در شناخت نقش دارند . و دانشمندان مسلمان در این طبقه قرار دارند.
علامه طباطبایی می فرماید: «علم در نوع انسان به وديعه گزارده شده … و چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، ميتوانند آن علم را از قوه به فعليت برسانند».
تعليم و تربيت مبتني بر علم حضوري، متضمن ويژگيهاي ذيل است:
امر خارجي نبودن
علم حضوري (مبدأ و منشأ همة علوم) فطري است؛ يعني بهطور بالقوه در همة افراد وجود دارد. از سوي ديگر، اين علم بدون دخالت امر خارجي به دست ميآيد. با توجه به اين معنا، كار مربی كه در حقيقت فعليت بخشيدن به علم حضوري بالقوه است، نوعي پروراندن است؛ يعني مراقبت از رشد و زمينهسازي براي نماياندن تواناييها. از اينرو، “اصل و جهت” آن از درون نشئت ميگيرد؛ پس در چنين مفهومي، تعليم و تربيت نميتواند صرفاً امري خارجي باشد.
كشف كردن بهجاي وضع كردن
هرگاه تعليم و تربيت بر اساس علم حضوري و فطري باشد و از درون انسانها نشئت گيرد، نميتواند جنبة وضعي و قراردادي داشته باشد. بنابراين، اصول تربیت كه عبارتاند از «مباني عقلاني و مقياسهايي بري از هرگونه نظر شخصي و اعتباري» كشفكردني هستند، نه وضعكردني. همچنين از آنجايي كه «اصل»، منشأ و مصدر اعمال تربيتي است، افزون بر اصول، اهداف، محتوا، روشها، فعاليتهاي ياددهي ـ يادگيري و … نيز، بايد با توجه به “ويژگيهاي فطري” دانشآموزان كشف، و به كار برده شود، نه آنكه عوامل خارجي (از سياستگذاران آموزشي گرفته تا مربيان و والدين) به ميل خود و بيتوجه به واقعيات فطري آنان، به وضع برنامة درسي وشيوههاي تربيتي موردنظرشان بپردازند.
عدم تحميل، زور و اجبار
علم حضوري فطري است؛ بدين معنا كه بهطور بالقوه در ذهن همه وجود دارد؛ ولي براي برخي فعليت نيافته يا حتي ممكن است خلاف آن در ذهن موجود باشد. از اينرو، با آنكه بالفعل كردن علم حضوري متربی جزء وظايف مهم مربی است، بايد توجه داشت كه اولاً اين امر از راه اجبار و تحميل خارجي تحقق نميپذيرد؛ زيرا فرد بهراحتي از زير بار فعاليتي كه بر آنها تحميل شده باشد، شانه خالي ميكنند؛ ثانياً چه بسا تحميل نتيجة معكوس داشته باشد و در نتيجه علومي خلاف علم حضوري در ذهن به وجود آيد. به اين ترتيب، پس از كشف اصول و اهداف تربيتي مناسب، آموزش بايد به شكلي انجام گيرد كه كودك با ميل و علاقة خود به يادگيري بپردازد؛ زيرا آموزشِ آنچه فطرتاً در درون انسان موجود است و شامل امور خارجي و وضعي نيست، به فشار و تهديد نيازي ندارد.
اهميت راهنمايي و هدايت
علامه طباطبايي تعليم را نوعي راهنمايي بهمنظور ارشاد و رهبري ذهن به سوي درك مسائل دشوار ميداند. بالقوه بودن علم حضوري و لزوم فعليت يافتن آن، ميتواند توجيهي براي نياز به اين نوع راهنمايي و هدايت باشد؛ زيرا ممكن است كودك بهتنهايي از عهدة اين امر (فعليت بخشي) برنيايد؛ بهويژه آنكه فعليت يافتن هر امر بالقوه، به مساعدت يا مساعدت نكردن شرايط بستگي دارد. بنابراين، فراهم آوردن شرايط مطلوب براي آموختن، كه موجب هدايت دانشآموز در مسير بالفعل كردن علم بالقوهاش ميشود، اهميت دارد. تربيت در اين معنا، عبارت است از «هدايت جريان رشد»؛ يعني ايجاد شرايط مساعد رشد مطلوب.
تسهيل بخشيدن به فعاليتهاي يادگيري
علامه طباطبايي تعليم را عبارت از تسهيلبخشي راه تربيت و نزديك كردن آن ميداند. به احتمال علامه در اين تعريف، به تحقق علم حضوري در فرآيند تعليم نظر داشته است. توضيح آنكه، علم حضوري جنبة بالقوه و شخصي دارد و تحقق آن نيازمند آمادگي نفس است. از اينرو، چه بسا در مواردي، فعليت بخشيدن آن بهسادگي ممكن نباشد. بههمين دليل، مربي بايد از هر وسيله و روشي براي تسهيل بخشيدن به يادگيري بهره گيرد. برخي از عوامل تسهيلبخش عبارتاند از: جذابتر كردن فعاليتهاي يادگيري، انتخابهاي مشوق رشد، توجه به انگيزش دروني، ايجاد فضاي باز و سرشار از اعتماد در كلاس، كمك در نيل به اهداف و … .
اهميت تزكيه و تهذيب نفس
علم حضوري شخصي است، و براي به فعليت رساندن آن، نفس بايد آمادگي لازم را داشته باشد. يكي از راههاي آمادهسازي نفس، تزكيه و تهذیب آن است.